همیشه پر از شکوه بهار باشیم
که یک گل بهار نیست ، صد گل بهار نیست
حتی هزار باغ پر از گل هم بهار نیست
دستی برآوریم باشد کزین گذرگه اندوه بگذریم
آن روز که آدمی خورشید دوستی را در قلب خویش یافت
فهمید که راه رهایی از دل این شام تار هست
و آنجا که مهربانی لبخند میزند
در یک جوانه نیز شکوه بهار هست
فریدون مشیری
.
.
دلت را بتکان
غصه هایت که ریخت تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت …
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت …
حالا آرام تر ، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین ، چه تفاوت می کند ؟
خاطره ، خاطره است
باید باشد ، باید بماند …
.
اگه دوست دارید ، یه آرزو توی قسمت نظرات بنویسید !
نظرات شما عزیزان: